سواريم ،سوار باد،مسافري خسته تنم
به داد گريه هام نَرِس،با شادي بيگانه منم
مثل ِ خود پرنده ها پَر زدن ُ خوب بلدم
در بين اين ستاره ها عمريه پَر پَر مي زنم
کَسي نگفت کجا برم،خونه ر ُ کَس نشون نداد
هرکي منو روونه کرد گرفت سپرد به دست باد!

کَسی به من هرگز نگفت چرا باید سفر کنم!
از ریشه و از خاطره چرا باید گذر کنم!
ای کاش کَسی به من می گفت سهم من از دنیا چیه؟!
خانه کجاست!غربت کجاست!همدرد بغض من کیه!
کَسي نگفت کجا برم،خونه ر ُ کَس نشون نداد
هرکي منو روونه کرد گرفت سپرد به دست باد!

هنوز دارم پَر می زنم مثل ِ خود پرنده ها
اما نمی دونم که باز غربت کجــــــــاست!خــــــــانه کجاست!!!
سفر همیشه واسه من قصه ی تکراری بوده
چکیدن قطره ای اشک در پی دلداری بوده!
سفر حکایت ِ منه،حکایت و قصه ی من
پروازم ُ از من بگیر، بال و پَرم خسته شــــــــــــــــــدن
کَسي نگفت کجا برم،خونه ر ُ کَس نشون نداد
هرکي منو روونه کرد گرفت سپرد به دست باد!

هنوز دارم پَر می زنم مثل ِ خود پرنده ها
اما نمی دونم که باز غربت کجــــــــاست!خـــــــــــــــــــانه کجاست!!!
