مسافر ( هرچی بخوای گیر میاری) آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
17 آبان 1389برچسب:, :: 11:59 :: نويسنده : مسافر
گل قاصد کی فرستاده تورو؟ کی به تو گفته ز من یاد کنی؟ کی به تو گفته منو شاد کنی؟ اونکه از چشم سیاهش دل من غم می گیره...؟ گل قاصد چی میگه؟ مگه تنها شده باز...؟ مگه رسوا شده باز...؟ مگه پروانه می خواد...؟ مگه دیوانه می خواد...؟ چه می دونم گل قاصد چی بگم؟ دیگه دل از همه سرده به خدا --- می دونم بر نمی گرده به خدا ای نسیم سحری ، ای سبک رقص پیام آور صبح، زیر گوشم چی میگی؟ کی فرستاده تو رو...؟ کی به تو گفته که از سر ببری خواب مرا...؟ کی به تو گفته که از دل ببری تاب مرا...؟ اونکه خون دلمو ریخته تو شیشه غم...؟! اون که اندوه مرا هیچ ندید...؟! اون که فریاد دلم را نشنید...؟! چی بگم با تو نسیم سحری؟ دیگه دل از همه سرده به خدا --- می دونم بر نمی گرده به خدا شما ای زنجره ها چی می گین با دل افسرده من؟ کی فرستاده شما رو دم این پنجره ها؟ مگه اون اشکای شورو ندیدین...؟! مگه اون قلب صبورو ندیدین...؟! دل من سنگ صبوره ، دل من جام بلوره ، دیگه افتاد و شکست ، دیگه من موندم و درد ، دیگه من موندم و خاموشی و سرد کی میگه قصه بخونین همتون؟ شما ای زنجره ها اینو بدونین همتون دیگه دل از همه سرده به خدا --- می دونم بر نمیگرده به خدا موج دریا چی میگی؟ با دل خسته تنها چی می گی؟ از کی می گی؟ کی به تو گفته ز من یاد کنی؟ کی به تو گفته که فریاد کنی؟ اون که خندید به چشم تر من...؟! به تو گفتم چی می گفت...؟! به تو گفتم که شبا خواب نداشت؟ دلش از دوری من تاب نداشت؟ من پر از او بودم ، یا که جادو بودم؟ میدونی...؟ اونچه که بود قصه ای بیش نبود... چی شد اون لطف و صفا..؟ چی شد اون مهر و صفا...؟ همه بود رنگ و ریا..؟! به تو ای موج قشنگ ، چی بگم از دل تنگ؟ برو ای ساحل دور ، برو تا چشمه نور ، گر به او بار رسیدی بده پیغام مرا که مبر نام مرا بر سر سنگ فراموشی درد ، بشکن جام مرا که دلم از همه سرده به خدا --- می دونم بر نمی گرده به خدا 17 آبان 1389برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : مسافر
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک . پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود 16 آبان 1389برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : مسافر
این هم یک کلیپ جالب از روش حل ریاضی چینی فوقالعاده جالب :O :O :O از لینک زیر دیدن و دانلود کنید http://www.4shared.com/video/wvZmGzXr/HowChinesemultiply.html
16 آبان 1389برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : مسافر
همه آدم های شاه
نوشته: استیون کینزر
انگلستان در سال 1329 گروه تحقیقاتی را تشکیل می دهد تا علت و زمینه های بحران در ایران را پیدا کند. از جمله پژوهش در مورد روانشناسی ایرانیان بوده، که یک دیپلمات انگلیسی بعد ازتحقیق اینگونه ایرانیان را توصیف می کند:
ریا کاری بدون دستپاچگی، !!“ اعتقاد به قضا و قدر، اهمیت ندادن به زجر کشیدن …!! ایرانیان عادی تو خالی و بی اخلاق وهمیشه مشتاق قول دادن در قبال کارهایی اند که قادر به انجام دادنش نیستند ویا اصلاً قصد انجام دادنش را ندارند.!! اهل طفره رفتن، !! فاقد انرژی و استقامت!!، اما تابع قدرت و انضباطند. بالاتر از همه، از توطئه و تبانی لذت می برند!!! و هر زمان که منافعشان حکم کند، به آسانی از اعمال غیر اخلاقی تبعیت می کنند!!!. ایرانی دروغگویی ماهر است!!، اما انتظار ندارد که گفته هایش را باور کنند!!. ایرانیها در زمینه های فنی, به راحتی معلوماتی سطحی کسب می کنند و خود را متقاعد میسازد که به معلوماتی عمیق دست یافته اند.”
تحقیقات انگلیسی ها در مورد ایرانی ها زمانی جوابی غیر از این خواهد داد که هر یک از ما تصمیم بگیریم در مقابل این عادات زشت ریشه دار تاریخی مان مقاومت کنیم و هزینه اش را بپردازیم سعی کردن برای تغییر عرف یعنی در خلاف جهت جریان رودخانه شنا کردن, آیا ما آدم های مبارزی هستیم؟ کاروان کاروان میرود اما اثری از من نیست
من به تنهایی من مشغولم
نه که دلشادم از این رغبت تنها بودن ؛رمقی در من نیست
چشم من مانده به راه
سینه ام ناله و اه
بر لبم شکوه یک شا م سیاه
به بلندای زمان
وبه ژرفای زمين
تاكه كي قافله سالار اگر رنگ دلش ابي شد و نگاه سحر ازپشت نگاهش تابيد به صفا بنشيند به افقهاي كوير وبگويد باخودچه كسي جامانده
نکند جان کسی دیده به راه من تنها مانده
من و تنهایی ام و این شام کویر
دیرگاهیست به تنهایی هم خو کردیم
ولی امشب انگار کاروان با همگان هست ولی با من نیست
راه این دشت عجب راه به پایان دارد ولی انار که در پشت سرم اه سرما زده ای جان دارد
و عجب سوز دلی در بنه پنهان دارد
اری انگار که باید به عقب برگردم یک نفر جامانده یک نفر جامانده
کاروان میرسد ای کاش کمی توشه ره بردارم
که خطرهاست در این راه خطیر
کوله راه است و شب و خلوت و تنهایی من
کاروان هست ولی با من نیست
هرکسی مشغول است به دل مرده خویش
همه هستی ولی تنهاییم
به سفرگاه چنین است که در جمع رفیقان باشیم
ولی انگار که تنها هستیم
بر لبت میخندی ولی افسوس که چون معدن غمها هستیم
کاروان حرکت کرد
سینه دشت کمی جا دارد
شب این دشت خدایا چه تماشا دارد
چه کسی فهمیده است که یکی از همسفرانش که منم
غمی انگار به اندازه دریا دارد و سکوتش بادشت درد دلها و سخنها دارد
خوب شد اهل دلی نیست در این همسفران
که به فریاد سکوتم همه از جابپرند
خواب من بیداری است کاش بیدار شوم
خویه ام بیماری است کاش بیمار شوم
و از این شبزدگی یکسره بیدار شوم پيوندها
ابتدا ما را با لینک و نام وبلاگ در سایت خود لینک کنید و سپس از این فسمت خود را به صورت خودکار لینک کنید با تشکر |
|||
![]() |